۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷

شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را
می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را

باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان
پاک کن از غبار من راهگذار خویش را

بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین
در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را

در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم
شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را

ای همه دم ز عشوه‌ات ناوک غمزه در کمان
بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را

گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم
بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را

محتشم از تو جذبه‌ای می‌طلبم که آوری
بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.