۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را
بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را

زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت
ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را

اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی
به رسوائی برون زین دار بی‌بنیاد کن ما را

نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی
بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را

به سودای دل ناشاد خود در مانده‌ام بی تو
به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را

چو روزی می‌نشستم بر سر راهت اگر گاهی
غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را

ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی
زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.