۳۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او
مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او

من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم
چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او

دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست
در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او

من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر
تا ابد کوته بماند دستم از دامان او

روشن از سوز وداعم شد که می‌ماند به دل
تا قیامت آرزوی قامت فتان او

کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی
در بلاهای سفر خود را بلاگردان او

جان بزور صبر می‌برد از فراقش محتشم
یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.