۱۴۵۶ بار خوانده شده

غزل ۷

دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید: «چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره‌کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه‌گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه‌طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند

یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶
گوهر بعدی:غزل ۸
نظرها و حاشیه ها
علی اکبر حسن زاده
۱۴۰۱/۱۱/۱۸ ۱۴:۱۹

احسنت براین احساس لطیف با این بیان زیبا