۳۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

خان والا گهر محمدخان
که ازو بود ملک و دین معمور

آن‌که چون او نزاد فرزندی
مادر دهر در مرور دهور

آن‌که در روزگار معدلتش
بود با باز بازی عصفور

قدرش چاکر و قضاش مطیع
فلکش بنده اخترش مزدور

چاکر آستان او قیصر
حاجب بارگاه او فغفور

مور با لطف او قوی چون پیل
پیل با قهر او ضعیف چو مور

سخنش مرهم دل خسته
کرمش داروی تن رنجور

در جهان چون به چشم عبرت دید
کامدن نیست جز برای عبور

زد سراپردهٔ جلال برون
سوی نزهت سرای دار سرور

صد هزاران دریغ و درد که شد
آفتابی ز دیده‌ها مستور

کز جدائیش روز روشن خلق
گشت تاریک چون شب دیجور

از ازل چون سعادت ابدیش
بود بر صفحهٔ جبین مسطور

شد شهید و سعادتی دریافت
بی زوال و فنا و نقص و قصور

از سعادت به او رسید از فیض
آنچه در خاطری نکرده خطور

زد به گوشش سروش عالم غیب
مژده ان ربنا لغفور

کرد از خون خضاب و آرامید
در قصور جنان به حجلهٔ حور

ساقی بزم جنت و فردوس
جرعه‌ای دادش از شراب طهور

مست خفت آنچنان ز بادهٔ وصل
که نخیزد مگر به نفخهٔ صور

خفت در خون که سرخ‌رو خیزد
با شهیدان صباح روز نشور

الغرض چون نشست با شهدا
شاد در باغ جنت آن مغفور

کلک هاتف که در مصیب او
داشت بر دل جراحتی ناسور

بهر تاریخ زد رقم بادا
با شهیدان کربلا محشور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.