۴۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸

بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی
اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی

بود رفیق سبکروح تازیانهٔ شوق
نگشته است صبا تا روانه بیرون آی

اگر به کاهلی طبع برنمی‌آیی
ز خود به زور شراب شبانه بیرون آی

براق جاذبهٔ نوبهار آماده است
همین تو سعی کن از آستانه بیرون آی

ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید
چه می‌شود، تو هم از کنج خانه بیرون آی

کنون که کشتی می راست بادبان از ابر
سبک ز بحر غم بیکرانه بیرون آی

درید غنچهٔ مستور پیرهن تا ناف
تو هم ز خرقهٔ خود صوفیانه بیرون آی

ازین قلمرو کثرت، که خاک بر سر آن!
به ذوق صحبت یار یگانه بیرون آی

ترا میان طلبی از کنار دارد دور
کنار اگر طلبی، از میانه بیرون آی

حجاب چهرهٔ جان است زلف طول امل
ازین قلمرو ظلمت چو شانه بیرون آی

ز خاک، یک سرو گردن، به ذوق تیر قضا
اگر ز اهل دلی، چون نشانه بیرون آی

کمند عالم بالاست مصرع صائب
به این کمند ز قید زمانه بیرون آی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.