۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸

تا از خودی خود نبریدند عزیزان
چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان

چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور
رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان

دادند به معشوق حقیقی دل و جان را
یوسف به زر قلب خریدند عزیزان

دیدند که در روی زمین نیست پناهی
در کنج دل خویش خزیدند عزیزان

خارست نصیب تو ز گلزار، وگرنه
از خار چه گلهاکه نچیدند عزیزان

فقری که تو امروز به هیچش نستانی
با سلطنت بلخ خریدند عزیزان

درقید فرنگ آن که نیفتاده، چه داند
کز جسم گرانجان چه کشیدند عزیزان

صائب نرسیدند به سر منزل مقصود
تا پای به دامن نکشیدند عزیزان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.