۵۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵

اشک است، درین مزرعه، تخمی که فشانیم
آه است، درین باغ، نهالی که رسانیم

از ما گلهٔ بی‌ثمری کس نشینده است
هر چند که چون بید سراپای زبانیم

بیداری دولت به سبکروحی ما نیست
هر چند که چون خواب بر احباب گرانیم

چون تیر مدارید ز ما چشم اقامت
کز قامت خم گشته در آغوش کمانیم

گر صاف بود سینهٔ ما، هیچ عجب نیست
عمری است درین میکده از درد کشانیم

موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
آمادهٔ پرواز چو اوراق خزانیم

از ما خبر کعبهٔ مقصود مپرسید
ما بیخبران قافلهٔ ریگ روانیم

عمری است که در خرقهٔ پرهیز چو صائب
سرحلقهٔ رندان خرابات جهانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.