۲۴۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم

شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد
کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم

تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت
چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم

بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد
دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم

بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود
کعبهٔ مقصود را سنگ نشان پنداشتیم

نشاهٔ سودای ما از بس بلند افتاده بود
هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم

خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی
از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۱۱/۱۶ ۰۷:۰۲

لطفا توضیح بفرمائید چرا اشعار صائب را مثل اشعار سعدی و حافظ شرح و تفسیر نمیکنید؟
گرچه اندکی شعر صائب ساده و بی پیرایه ادبی‌ست اما بسیار دلنشین و فربباست و بعضا برای درک بیشتر نیاز به شرح بیشتریست

گوهرین: با سلام و احترام. سپاس از همراهی شما.
اصولا ما برای آثار هیچکدام از شاعران تفسیر ارائه نمی دهیم، و اگر محتوایی به این شکل وجود دارد توسط کاربران نوشته شده است.