۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸

دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم
وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم

اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار
جهان به دیدهٔ من تار می‌شود، چه کنم

چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبکبار می‌شود، چه کنم

ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصور
حدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم

نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من
ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم

توان به دست و دل از روی یار گل چیدن
مرا که دست و دل از کار می‌شود، چه کنم

گرفتم این که حیا رخصت تماشا داد
نگاه پردهٔ دیدار می‌شود، چه کنم

نفس درازی من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.