۴۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند
عقده‌ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماند، ماند

پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هر که را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند

ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماند، ماند

می‌برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند

تشنهٔ آغوش دریا را تن‌آسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند، ماند

نیست ممکن، نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماند، ماند

سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماند، ماند

برنمی‌گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.