۴۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷

حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست

نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست

ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست

اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد
نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟

ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست
ز آشنایی مردم کدورتی که مراست

چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟

سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست

به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست

چو غنچه سر به گریبان کشیده‌ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.