۴۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹

خجلت ز عشق پاک گهر می‌بریم ما
از آفتاب دامن تر می‌بریم ما

یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر می‌بریم ما

فیضی که خضر یافت ز سرچشمهٔ حیات
دلهای شب ز دیدهٔ تر می‌بریم ما

حیرت مباد پردهٔ بینایی کسی!
در وصل، انتظار خبر می‌بریم ما

با مشربی ز ملک سلیمان وسیع‌تر
در چشم تنگ مور بسر می‌بریم ما

هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان
دیوان خود به آه سحر می‌بریم ما

صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه‌ایم و رنج سفر می‌بریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.