۲۷۹ بار خوانده شده

غزل

دل چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم بر رخت به دیدهٔ جان
گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال
جان مستم هنوز مخمور است

دست از عاشقی نمی‌دارد
دایم از یار اگرچه مهجور است

جان آشفته بر رخت فاش است
شعلهٔ نار پرتو نور است

چشم مستت بلای عشاق است
خاک پای تو تاج فغفور است

حکم داری به هرچه فرمایی
که عراقی مطیع و مامور است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سر آغاز
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.