۲۴۵ بار خوانده شده

غزل

نیست کاری به آنم و اینم
صنع پروردگار می‌بینم

حیرتم غالب است و دل واله
نیست پروای عقل، یا دینم

سخنی کز تو بشنود گوشم
خوشتر آید ز جان شیرینم

در جهان، گر دل از تو بردارم
خود که بینم؟ که بر تو بگزینم؟

کرمی کن، گرم نخواهی کشت
هم بدان ساعدان سیمینم

در جهان غیر عشق نپرستم
عشق‌بازی است رسم و آیینم

با عراقی، که عاجز غم توست
خرده‌گیری مکن، که مسکینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.