۲۸۴ بار خوانده شده

غزل

در هوای تو جان و تن بارست
جان فدا کرد عاشق و وارست

صید خود را چرا زنی تو به تیر؟
کو به دام تو خود گرفتار است

در هلاک دلم چه می‌کوشی؟
چون که بیچاره خود درین کار است

دل بسی در غمت به خون غلتید
لیکن این بار خود سبکبار است

ای شبم روز با تو، بی‌رخ تو
روز روشن مرا شب تار است

عاشقان پیش چون تو صیادی
جان فدا می‌کنند و ناچار است

من ز تیرت امان نمی‌طلبم
لیکنم آرزوی دیدار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:مثنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.