۳۰۷ بار خوانده شده

اندر ابتدای کتاب

صاحبا، راز اندرون ز نهفت
تا نپرسی ز من، نخواهم گفت

بنده را خاطری است ناخرسند
عاشق هجر یار، لیک به بند

که پسندد چو من هنرمندی
لب ببسته، اسیر دربندی؟

بنده را شاعری نپنداری
زین گدایان خام نشماری

چون در گنج دوست وا کردند
به من این شیوه را عطا کردند

روز و شب درد درد می‌نوشم
در خروشم، اگر چه خاموشم

از تلطف به من نما گل را
در حدیث اندر آر بلبل را

تا نوایی ز عشق آغازم
وین چنین تحفه‌ها بپردازم

کلماتی است از مخارج اصل
اندرو هست مندرج ده فصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.