۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳

دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی

خوب رخساری نقاب از پیش رخ برداشتی
جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی

ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر
تا شبی در خواب نازم رخ نمودی کاشکی

در پی سیمرغ وصلش عالمی دل خسته‌اند
بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی

چون دلم را درد او درمان و جان را مرهم است
بر سر دردم دگر دردی فزودی کاشکی

حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟
دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی

از پی بود عراقی زو جدا افتاده‌ام
در همه عالم مرا بودی نبودی کاشکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.