۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای
جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای

در کار من غمزده ای دوست نظر کن
بر جان من دلشده ای یار، ببخشای

زان پیش که از حسرت روی تو بمیرم
بس دور بماندم ز تو بیمار، ببخشای

اینک به امیدی به درت آمده‌ام باز
این بار مکن همچو دگربار، ببخشای

مرغ دل من بی‌پر و بی‌بال بمانده است
در دام فراق تو نگونسار، ببخشای

آن رفت که آمد ز من دلشده کاری
اکنون که فرو مانده‌ام از کار، ببخشای

از کرد عراقی خجل و خوار بماندم
مگذار چنینم خجل و خوار، ببخشای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.