۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲

تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای
کمترک بر جان من بخشوده‌ای

تا مرا بر خویش عاشق کرده‌ای
روی خوب خود به من ننموده‌ای

بر من مسکین نمی‌بخشی، مگر
ناله‌های زار من نشنوده‌ای؟

از وفا و دوستی کم کرده‌ای
در جفا و دشمنی افزوده‌ای

کی خبر باشد تو را از حال من؟
من چنین در رنج و تو آسوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو
هیچ با من یک نفس خوش بوده‌ای؟

تا در خود بر عراقی بسته‌ای
صد در از محنت برو بگشوده‌ای

کاشکی دانستمی باری که تو
با عراقی یک نفس خوش بوده‌ای؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.