۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۵

ای راحت روح هر شکسته
بخشای به لطف بر شکسته

بر جان من شکسته رحم آر
کاشکسته‌ترم ز هر شکسته

پیوسته ز غم شکسته بودم
این لحظه شدم بتر شکسته

ای بار غمت شکسته پشتم
تو رخ ز شکسته برشکسته

بر سنگ مزن تو سینهٔ ما
بی‌قدر شود گهر شکسته

ای تیر غمت رسیده بر دل
پیکان تو در جگر شکسته

بی لطف تو کی درست گردد؟
جانا دل من به سر شکسته

آمد به درت ندیده رویت
زان شد دل من مگر شکسته

در کوی تو جان سپرد دگر بار
آن مرغک بال و پر شکسته

دل بندهٔ توست در همه حال
گر غمزده است و گر شکسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.