۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

ای همه میل دل من سوی تو
قبلهٔ جان چشم تو و ابروی تو

نرگس مستت ربوده عقل من
برده خوابم نرگس جادوی تو

بر سر میدان جانبازی دلم
در خم چوگان ز زلف و گوی تو

آمدم در کوی امید تو باز
تا مگر بینم رخ نیکوی تو

من جگر تفتیده بر خاک درت
آب حیوان رایگان در جوی تو

ای امید من، روا داری مگر؟
باز گردم ناامید از کوی تو

لطف کن، دست جفا بر من مدار
من ندارم طاقت بازوی تو

روزگاری بوده‌ام بر درگهت
چشم امیدم بمانده سوی تو

تا مگر بینم دمی رنگ رخت
تا مگر یابم زمانی بوی تو

چون ندیدم رنگ رویت، لاجرم
مانده‌ام در درد بی‌داروی تو

بر من مسکین عاجز رحم کن
چون فروماندم ز جست و جوی تو

در غم تو روزگارم شد دریغ!
ناشده یک لحظه همزانوی تو

هم مشام جانم آخر خوش شود
از نسیم جان فزای موی تو

خود عراقی جان شیرین کی دهد؟
تا به کام دل نبیند روی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.