۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو
سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو

مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو
دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو

در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان
کیست که نیست در جهان عاشق و مبتلای تو؟

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار
لطف کن ار چه نیستم در خور مرحبای تو

آینهٔ دل مرا روشنیی ده از نظر
بو که ببینم اندر او طلعت دلگشای تو

جام جهان نمای من روی طرب فزای توست
گر چه حقیقت من است جام جهان نمای تو

آرزوی من از جهان دیدن روی توست و بس
رو بنما، که سوختم از آرزوی لقای تو

کام دلم ز لب بده، وعدهٔ بیشتر مده
زان که وفا نمی‌کند عمر من و وفای تو

نیست عجب اگر شود زنده عراقی از لبت
کاب حیات می‌چکد از لب جان فزای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.