۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون
که بی‌تو زار چنان شد که: من نگویم چون؟

ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟
چنان که هر که ببیند برو بگرید خون

بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام
فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون

نه پای آنکه ز پیش زمانه بگریزد
نه روی آنکه ز دست بلا شود بیرون

کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت
گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟

طبیب دست کشید از علاج درد دلم
چه سود درد دلم را علاج با معجون؟

علاج درد عراقی به جز تو کس نکند
تویی که زنده کنی مرده را به کن فیکون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.