۳۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم

دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم

آن رفت، دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم

از بهر عراقی، به درت آمده‌ام باز
فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.