۳۳۲ بار خوانده شده
گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک
زمینیان همه دامن کشند بر افلاک
به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت
شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک
دل من آینهٔ توست، پاک میدارش
که روی پاک نماید، بود چو آینه پاک
لبت تو بر لب من نه، ببار و بوسه بده
چو جان من به لب آمد چه میکنم تریاک؟
به تیر غمزه مرا میزنی و میترسم
که بر تو آید تیری که می زنی بیباک
برای صورت خود سوی من نگاه کنی
برای آنکه به من حسن خود کنی ادراک
مرا به زیور هستی خود بیارایی
و گرنه سوی عدم نظر کنی؟حاشاک
اگر نبودی بر من لباس هستی تو
ز بینیازی تو کردمی گریبان چاک
مده ز دست به یک بارگی عراقی را
کف تو نیست محیطی که رد کند خاشاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زمینیان همه دامن کشند بر افلاک
به من نگر، که به من ظاهر است حسن رخت
شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک
دل من آینهٔ توست، پاک میدارش
که روی پاک نماید، بود چو آینه پاک
لبت تو بر لب من نه، ببار و بوسه بده
چو جان من به لب آمد چه میکنم تریاک؟
به تیر غمزه مرا میزنی و میترسم
که بر تو آید تیری که می زنی بیباک
برای صورت خود سوی من نگاه کنی
برای آنکه به من حسن خود کنی ادراک
مرا به زیور هستی خود بیارایی
و گرنه سوی عدم نظر کنی؟حاشاک
اگر نبودی بر من لباس هستی تو
ز بینیازی تو کردمی گریبان چاک
مده ز دست به یک بارگی عراقی را
کف تو نیست محیطی که رد کند خاشاک
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.