۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱

بی‌دلی را بی سبب آزرده گیر
خاکساری را به خاک اسپرده گیر

خسته‌ای از جور عشقت کشته دان
واله‌ای از عشق رویت مرده گیر

گر چنین خواهی کشیدن تیغ غم
جانم اندر تن چون خون افسرده گیر

چند خواهی کرد ازین جور و ستم؟
بی‌دلی از غم به جان آزرده گیر

برده‌ای، هوش دلم، اکنون مرا
نیم جانی مانده وین هم برده گیر

گر بخواهی کرد تیمار دلم
از غم و تیمار جانم خرده گیر

ور عراقی را تو ننوازی کنون
عالمی از بهر او آزرده گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.