۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۳

آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این درد مرا نوبت درمان آید

چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟
آخر این گردش ما نیز به پایان آید

آخر این بخت من از خواب درآید سحری
روز آخر نظرم بر رخ جانان آید

یافتم صحبت آن یار، مگر روزی چند
این همه سنگ محن بر سر ما زان آید

تا بود گوی دلم در خم چوگان هوس
کی مرا گوی غرض در خم چوگان آید؟

یوسف گم شده را گرچه نیابم به جهان
لاجرم سینهٔ من کلبهٔ احزان آید

بلبل‌آسا همه شب تا به سحر ناله زنم
بو که بویی به مشامم ز گلستان آید

او چه خواهد؟ که همی با وطن آید، لیکن
تا خود از درگه تقدیر چه فرمان آید

به عراق ار نرسد باز عراقی چه عجب!
که نه هر خار و خسی لایق بستان آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.