۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳

آن را که چو تو نگار باشد
با خویشتنش چه کار باشد؟

ناخوش نبود کسی که او را
یاری چو تو در کنار باشد

ناخوش چو منی بود که پیوست
دل خسته و جان فگار باشد

مزار ز من، اگر بنالم
ماتم‌زده سوکوار باشد

وان دیده که او ندید رویت
شاید اگر آشکار باشد

آن کس که جدا فتاد از تو
دور از تو همیشه زار باشد

بیچاره کسی که در دو عالم
جز تو دگریش یار باشد

خرم دل آن کسی که او را
اندوه تو غمگسار باشد

تا کی دلم، ای عزیز چون جان
بر خاک در تو خوار باشد؟

نامد گه آن که خسته‌ای را
بر درگه وصل بار باشد؟

تا چند دل عراقی آخر
در زحمت انتظار باشد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.