۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶

راحت سر مردمی ندارد
دولت دل همدمی ندارد

ز احسان زمانه دیده بردوز
کو دیدهٔ مردمی ندارد

از خوان فلک نواله کم پیچ
کو گردهٔ گندمی ندارد

با درد بساز، از آنکه درمان
با جان تو محرمی ندارد

در تار حیات دل چه بندی؟
چون پود تو محکمی ندارد

دردا! که درین سرای پر غم
کس دولت بی‌غمی ندارد

دارد همه چیز آدمی زاد
افسوس که خرمی ندارد

گر خوشدلیی درین جهان هست
باری دل آدمی ندارد

بنمای به من دلی فراهم
کو محنت درهمی ندارد

کم خور غم این جهان، عراقی،
زیرا که غمش کمی ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.