۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳

کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی آخر از فراموشی کنی یاد؟

نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگی شود شاد

چنین دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بیداد

ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد به فریاد

بیخشای از کرم بر خاکساری
که در روی تو عمرش رفت بر باد

نظر کن بر دل امیدواری
که بر درگاه تو نومید افتاد

بجز درگاه تو هر در که زد دل
عراقی را ازان در هیچ نگشاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.