۴۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱

مهر مهر دلبری بر جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست

پیش او از درد می‌نالم ولیک
درد آن دلدار ما درمان ماست

بس عجب نبود که سودایی شوم
کیت سودای او در شان ماست

جان ما چوگان و دل سودایی است
گوی زلفش در خم چوگان ماست

اسب همت را چو در زین آوریم
هر دو عالم گوشهٔ میدان ماست

با وجود این چنین زار و نزار
بر بساط معرفت جولان ماست

وزن می‌ننهندمان خلقان ولیک
کس چه داند آنچه در خلقان ماست؟

گر ز ما برهان طلب دارد کسی
نور او در جان ما برهان ماست

جنت پر انگبین و شیر و می
بی‌جمال دوست شورستان ماست

گرچه در صورت گدایی می‌کنیم
گنج معنی در دل ویران ماست

هاتف دولت مرا آواز داد:
کین نوامی گو: عراقی، ز آن ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.