۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟
که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز
که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز
چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار
طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام
گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم
که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد
دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید
که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.