۴۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

از رخ سیراب خود بر جگرم آب زن
کز تپش تشنگی شد جگر من سراب

تافته اندر دلم پرتو مهر رخت
می‌کنم از آب چشم خانهٔ دل را خراب

روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟
روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟

چون به سر کوی تو نیست تنم را مقام
چون به بر لطف تو نیست دلم را مآب

فخر عراقی به توست، عار چه داری ازو؟
نیک و بد و هرچه هست، هست بتوش انتساب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.