۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۱

آتش اندر آب هرگز دیده‌ئی
عنبر اندر تاب هرگز دیده‌ئی

چون دهان بر لعل شورانگیز او
پسته و عناب هرگز دیده‌ئی

شد نقاب عارضش زلف سیاه
شام بر مهتاب هرگز دیده‌ئی

سنبل پرتاب هرگز چیده‌ئی
نرگس پرخواب هرگز دیده‌ئی

نرگسش در طاق ابرو خفته است
مست در محراب هرگز دیده‌ئی

شد دلم مستغرق دریای عشق
ذره در غرقاب هرگز دیده‌ئی

در غمش خواجو چو چشم خونفشان
چشمهٔ خوناب هرگز دیده‌ئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.