۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۹

این چه بویست ای صبا از مرغزار آورده‌ئی
مرحبا کارام جان مرغ زار آورده‌ئی

بهر جان بیقرار آدم خاکی نهاد
نکتهی از روضهٔ دارالقرار آورده‌ئی

وقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کرده‌ئی
تا ز طرف بوستان بوی بهار آورده‌ئی

سرو ما را چون کشیدی در بر آخر راست گوی
کز وصالش شاخ شادی را ببار آورده‌ئی

عقل را از بوی می مست و خراب افکنده‌ئی
چون حدیثی از لب میگون یار آورده‌ئی

یک نفس تار سر زلفش ز هم بگشوده‌ئی
وز معانی این همه مشک تتار آورده‌ئی

در چنین وقتی که خواجو در خمار افتاده است
جان فدا بادت که جامی خوشگوار آورده‌ئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.