۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۳

برخیز که بنشیند فریاد ز هر سوئی
زان پیش که برخیزد صد فتنه ز هر کوئی

در باغ بتم باید کز پرده برون آید
ور نی به چه کار آید گل بی رخ گلروئی

آن موی میان کز مو بر موی کمر بندد
موئی و میان او فرقی نکند موئی

دل باز به جان آید کز وی خبری یابد
بلبل بفغان آید کز گل شنود بوئی

آن سرو خرامانم هر لحظه به چشم آید
انصاف چه خوش باشد سروی بلب جوئی

گر دست رسد خواجو برخیز چو سرمستان
با زلف چو چوگانش امروز بزن گوئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.