۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۶

ای آینه قدرت بیچون الهی
نور رخت از طره شب برده سیاهی

خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلام
رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی

آن جسم نه جسمست که روحیست مجسم
وان روی نه رویست که سریست الهی

در خرمن خورشید زند آه من آتش
زان در تو نگیرد که نداری رخ کاهی

هر گه که خرامان شوی ای خسرو خوبان
صد دل برود درعقبت همچو سپاهی

خواجو سخن وصل مگو بیش که درویش
لایق نبود بر کتفش خلعت شاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.