۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۶

مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی
کین مردم دین‌شناسی و مسلمانی کنی

با پریرویان بخلوت روی در روی آوری
خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی

همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب
بر سر سجاده هر شب سبحه گردانی کنی

حکمت یونان ندانی کز کجا آمد پدید
وز سفاهت عیب افلاطون یونانی کنی

سر بشوخی برفرازی و دم از شیخی زنی
خویش را از عاقلان دانی و نادانی کنی

چون بعون حق نمی‌باشد وثوقت لاجرم
از ره حق روی برتابی و عوانی کنی

راه مستوران زنی و منکر مستان شوی
خرمن مردم دهی بر باد و دهقانی کنی

کار جمعی از سیه کاری چو زلف دلبران
هر نفس برهم زنی وانگه پریشانی کنی

ظاهرا چون طیبتی در طینت موجود نیست
زان سبب هر جا که باشی خبث پنهانی کنی

داده‌ئی گوئی بباد انگشتری وز بهر آن
نسبت خاتم بدیوان سلیمانی کنی

نیستی را مشتری شو تا ز کیوان بگذری
ملک درویشی مسخر کن که سلطانی کنی

چون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده‌ئی
از چه معنی در پی خواجوی کرمانی کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.