۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰۵

نه عهد کرده‌ئی آخر که قصد ما نکنی
چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی

چو آگهی که نداریم جز لبت کامی
روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟

ز ما نیامده جرمی خدا روا دارد
که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی

من غریب که گشتم ز خویش بیگانه
چه حالتست که با خویشم آشنا نکنی

مرا چو از همه عالم نظر به جانب تست
نظر بسوی من خسته دل چرا نکنی

کنون که کشتی و بر خاک راهم افکندی
بود که بر سر خاک چنین رها نکنی

ترا که آگهی از حال دردمندان نیست
معینست که درد مرا دوا نکنی

اگر چنانکه سر صلح و دوستی داری
چرا نیائی و با دوستان صفا نکنی

چو آب دیده ز سر بگذشت خواجو را
چه خیزدار بنشینی و ماجرا نکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.