۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۵

ای از حیای لعل لبت آب گشته می
خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی

در مصر تا حکایت لعل تو گفته‌اند
در آتشست شکر مصری بسان نی

شور تو در سر من شوریده تا بچند
داغ تو بر دل من دلخسته تا بکی

در آرزوی لعل تو بینم که هر نفس
جانم چو جام می به لب آید هزار پی

صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار
قم واسقنا المدامة بالصبح یا صبی

دلرا که همچو تیر برون شد ز شست ما
سوی کمان ابرویت آورده‌ایم پی

از ما گمان مبر که توانی شدن جدا
زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فی

مجنون گرش بخیمه لیلی دهند راه
تا باشدش حیات نیاید برون ز حی

گل را چه غم ز زاری بلبل که در چمن
او را هزار عاشق زارست همچو وی

خواجو بوقت صبح قدح کش که آفتاب
مانند ذره رقص کند از نشاط می
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.