۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۲

ای نفس مشک بیز باد بهاری
غالیه بوئی مگر نسیم نگاری

بر سر زلفش گذشته‌ئی که بدینسان
نافه گشائی کنی و مشک نثاری

جان گرامی فدای خاک رهت باد
کز من مسکین قدم دریغ مداری

گر گذری باشدت بمنزل آن ماه
لطف بود گر پیام من بگذاری

گو چه شود گر خلاف قول بد اندیش
کام دل ریش این شکسته برآری

ای ز سر زلف مشکسای معنبر
بر سر آتش نهاده عود قماری

چون بزبان قلم حدیث تو رانم
آیدم از خامه بوی مشک تتاری

غاب اذاغبت فی الصبابة صبری
بان اذا بنت فی‌العباد قراری

من چو برون از تو دستگیر ندارم
چون سر زلفم مگر فرو نگذاری

زور و زرم با تو چون ز دست نخیزد
چاره چه باشد برون ز ناله و زاری

هر نفس از شاخسار شوق برآید
غلغل خواجو چه جای نغمه ساری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.