۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۰

آب رخ ما بری و باد شماری
خون دل ما خوری و باک نداری

دست نگارین بروی ما چه فشانی
ساعد سیمین بخون ما چه نگاری

دل بسر زلف دلکش تو سپردیم
گر چه تو با هیچ خسته دل نسپاری

اینهمه دلها بری ز دست ولیکن
خاطر دلداده‌ئی بدست نیاری

چند کنی خواریم چو جان عزیزی
شرط عزیزان نباشد اینهمه خواری

گر چه اسیر تو در شمار نیاید
هیچکسی را بهیچ کس نشماری

بر سر ره کشتگان تیغ جفا را
بگذری و در میان خون بگذاری

این نه طریق محبتست و مودت
وین نبود شرط دوستدای و یاری

دمبدم از فرقت تو دیدهٔ خواجو
سیل براند بسان ابر بهاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.