۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۵

ای شمع چگل دوش در ایوان که بودی
وی سرو روان دی بگلستان که بودی

وی آیت رحمت که کست شرح نداند
کی بود نزول تو و در شان که بودی

چون صبح برآمد به سر بام که رفتی
چون شام در آمد بشبستان که بودی

کین بر که کشیدی و کمان بر که گشادی
قلب که شکستی و بمیدان که بودی

ای کام روانم لب چون آب حیاتت
در ظلمت شب چشمهٔ حیوان که بودی

دیشب که مرا جان و دل از داغ تو می‌سوخت
آرام دل و آرزوی جان که بودی

برطرف چمن بلبل خوش خوان که گشتی
درصحن گلستان گل خندان که بودی

تا از دل و جان زان تو گشتیم چو خواجو
آخر بنگوئی که تو خود زان که بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.