۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۲

کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی
گهی فریاد خوان گشتی گهم فریاد رس بودی

از آن ترسم که صیادی بمکرش صید گرداند
که او پرواز نتواند که دائم در قفس بودی

نمی‌دانم که بر برج که امشب آشیان دارد
بدام آوردمی او را مرا گر زانکه کس بودی

چنان سرمست می‌گشتم ز آوازش که در شبها
که یاد آوری از شحنه کرا بیم از عسس بودی

چه مرغی بلبل آوازی چه بلبل باز پروازی
که این عنقای زرین بال پیشش چون مگس بودی

بگویم روشنت ماهی سریر حسن را شاهی
که سرو ار راست می‌خواهی بر بالاش خس بودی

بجان گر دسترس بودی اسیر قید محنت را
روان در پای شبرنگش فشاندن یکنفس بودی

درین وادی چه به بودی ز آه و ناله و زاری
اگر خورشید هودج را غم از بانگ جرس بودی

گلندامی طلب خواجو که در خلوتگه رامین
اگر هرگز نبودی گل جمال ویس بس بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۵/۱۹ ۱۰:۴۴

سلام م لوی نیست