۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۵

در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی

چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان
عالم بروی دلستان چون گلستان آراستی

ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته
گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی

بر چینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی
در جادوان پیوسته ابروی تو از ناراستی

روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی
وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی

در تاب می‌شد جان مه چون چهره می‌افروختی
تاریک می‌شد چشم شب چون طره می پیراستی

خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد
چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.