۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۰

بیار ای لعبت ساقی شرابی
بساز ای مطرب مجلس ربابی

چو دور عشرت و جامست بشتاب
که هر دم می‌کند دوران شتابی

دل پرخون من چندان نماندست
که بتوان کرد مستی را کبابی

خوشا آن صبحدم کز مطلع جام
برآید هر زمانی آفتابی

الا ای باده پیمایان سرمست
بمخموری دهید آخر شرابی

گرم از تشنگی جان برلب آید
مگر چشمم چکاند برلب آبی

شد از باران اشک و بادهٔ شوق
دلم ویرانی و جانم خرابی

مگر بستست جادوی تو خوابم
که شبها شد که محتاجم بخوابی

چرا باید که خواجو از تو یکروز
سلامی را نمی‌یابد جوابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.