۱۹۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۷

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او
می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او

خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند
جادوان نرگس مخمور خون آشام او

حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد
چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او

گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر
همچنان امید می‌دارم بلطف عام او

کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست
خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او

گر خداوندان عقلم نهی منکر می‌کنند
پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او

بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست
دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او

نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است
نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او

خواجو از دامش رهائی چون تواند جست از آنک
پای بند عشق را نبود نجات از دام او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.