۳۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۸

ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن
جان من دلخسته بجانانه رها کن

دلدار مرا با من دلسوخته بگذار
بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن

گر مرتبهٔ یار ز بیگانگی ماست
گو مرتبه خویش به بیگانه رها کن

بر رهگذرت دنیی و دین دانه و دامست
در دام مقید مشو و دانه رها کن

گر باده پرستان همه از میکده رفتند
سرمست مرا بر در میخانه رها کن

آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا
گو خیمه بصحرا زن و کاشانه رها کن

چون مار سر زلف تو زد بر دل ریشم
تدبیر فسونی کن و افسانه رها کن

گنجست غم عشقت و ویران دل خواجو
از بهر دلم گنج به ویرانه رها کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.