۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۰

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن
مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن

مشکل آنست که احوال گدا با سلطان
نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن

ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح
در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن

شرط فراشی در دیر مغان دانی چیست
ره رندان خرابات بمژگان رفتن

هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت
که چنین مست بمحراب نشاید خفتن

کیست کز هندوی زلف تو نجوید دل من
دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن

کار خواجو بهوای لب در پاشش نیست
جز بالماس زبان گوهر معنی سفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.